مادرم
شنیده بودم مدینه بوی غربت میدهد!باور نمیکردم!
اما وقتی به آسمان مدینه رسیدم بوی غربت را از بلندی هم شنیدم!
وقتی چشمم به گنبد پدرت افتاد غربتش را با تمام وجود حس کردم!
وقتی پشت دیوارهای بقیع چشمانم نظاره گر بودند غربتت را حس کردم!
وقتی برای خواند دو رکعت نماز کنار دیوار بقیع مردی نامحرم بازویم را گرفت و مرا هل داد درد را فهمیدم، غربتت را فهمیدم!
مادرم
آتش گرفتم وقتی دیدم در میان مردمان شهر خودت هم غریبی!
مادرم
شرمنده ام بخاطر تمام لحظه هایی که نشناختمت!بخاطر تمام لحظه هایی که غربتت را درک نکردم!
شرمنده ام!
دلم بدجور هوای مدینه کرده!کاش دوباره لایق رفتن بشم!